JG MEMORIES

اگه خاطره ای از جونگی بدستم اومد اینجا قرار میگیره

سری اول مربوط به سربازی جونگیه حتما بخونین خیلی جالبه

قسمت اول

داستان زندگی با JG در سربازی  امضا و ارشد !!

با اینکه فقط چند روزه که من با اون هستم اما می خوام لحظه هامون رو برای شما تعریف کنم

قسمت ۱ )ارشد جونکی انتخاب شد اون  یه شخص ۲۲ ساله است که من اسمشو نمی دونم اما اونو به شماره no.2-365 می شناسیم.

سوم می بدون اتفاق خاصی تموم شد …همه ما خسته بودیم

۴ می بعد از صبحانه و شستن صورت هامون و ۲۰ دقیقه استراحت…یکی اومد …

همه خسته بودن چون صبح تست خون داده بودیم اما یکی از بچه های اتاق دیگه از شایعات و حرفها شنیده بود که برای جونکی مشکلاتی پیش اومده

اون پسره ارشد no.2-365 شروع کرده بوده به گفتن دستورات اولیه

“آه..مچ جونکی درد می کرد ” یکی هم   اومد و شروع کرد به پراکنده کردن جمعیت

از بیرون هم درجه دار ها خیلی کنجکاو داشتن  جونکی رو نگاه می کردن.

ما نمی تونستیم برگردیم و اونورو نگاه نکنیم اون با بدنش در رو گرفته بود . من و هم اتاقیهام که تا حالا ساکت نگاه می کردیم شروع کردیم به گفتن اینکه ما می خوایم ارشدش باشیم… (فکر کنم هر کی تازه می ره یکی از قدیمی ترها باید مسئولش باشه اینجا باز فکر می کنم منظورش اینه که داشتن ارشد جونکی رو انتخاب می کردن)

جونکی از ته قلبش خندید مثل همیشه و گفت “باشه تو ارشد من باش..”

به هر حال ارشد انتخاب شد!

قسمت ۲)سنگ ،کاغذ ،قیچی

این قسمت از ۵ می شروع می شه . هربار اون از قسمت امضا دادن بیرون می یومد به ما خسته نگاه می کرد. اون روز کلی از بچه ها برای گرفتن امضا تو زمانهای استراحت می رفتن پیش  جونکی

یه لحظه اون به کسی که اومده بود ازش امضا بگیره یه پیشنهاد داد اون گفت بیا سنگ کاغذ قیچی بندازیم اگه تو بردی من امضا می دم اگه نه برو یه وقت دیگه بیا

اون شخص از جونکی باخت و افسرده از اونجا دور شد

جونکی ادامه داد” این اخرین باره .. دفعه بعد باید به من ۵۰۰ دلار بدین تا امضا کنم “بعد خندید و امضا کرد

ارشد ما گفت”۵۰۰ تا تون رو بزارین اینجا…”

اما جونکی خوش قلب ما به همه امضا داد به جز یه نفر

و البته در ۹۰ درصد اوقات ما اونو تو سنگ کاغذ قیچی می بردیم. متاسفانه فقط همون یه نفر که باخت مجبور شد بره چون ارشد ما اونو برد

و بازی سنگ کاغذ قیچی به کارای دیگه عوض شد مثل مچ انداختن … اما ایندفعه امضاها رو برای دوست دخترهامون یا مادرامون خواهرامون و هر کس مون که طرفدارش بود می گرفتیم.

اولین امضایی که بهمون داد اون یه جمله تقریبا طولانی “شاد باشی و سخت تلاش کن”رو می نوشت.

اما بعد از ۵ می ما به خاطر شرایط مچش نگران بودیم و فکر کردیم از این به بعد پایین امضاهاش فقط می نویسه “good” یا “cool” …

یه بار زیر دست کاپیتان با ۵۰ تا ورقه A4 اومد و خواست اونا رو امضا کنه

به طور معمول جونکی هر روز ۱۰۰۰ تا برگه رو امضا می کنه

دلم برای جونکی تنگ می شه کسی که هنوز تو دوره آموزشی به سر می بره

سخت تلاش کن

(انگار آقای نویسنده دوره اموزشیش تموم شده و از اونجا رفته)

ترجمه با : پریا

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

 قسمت دوم

 داستان زندگی با JG در سربازی (۲): حموم

تو کمپ ما زمان زیادی برای شستن صورتمون و پاهامون و یا حموم کردن نداریم.مخصوصا وقتی که آموزشمون شروع می شه. صبح ها ما وسایلمون رو مرتبت می کنیم تا اشتباهی نداشته باشیم. ناهار رو ۱۱:۳۰ می خوریم. بعد از اینکه بعد از ظهر رو تمرین کردیم و دویدیم ساعت ۴:۳۰ شام می خوریم. این اتفاق ۶ می افتاد ما شام خوردیم و به اتاقمون برگشتیم .اما بخاری اتاق خراب شده بود و ما باید با آب سرد می رفتیم حموم. ما قبلا هم با همچین آب سردی دوش گرفته بودیم و می دونستیم چقدر یخه.اما اونروز درجه آب اصلا قابل تصور نبود.وقتی زیر همچین آبی سرتون رو خیس می کنین انگار مغزتون می خواد منفجر بشه. هر کسی که دوش می گرفت می شد صدای ناله شو شنید. تو همچین موقعیتی این صدا کاملا طبیعیه…

من دوش گرفتم و برگشتم به اتاق و دیدم جونکی داره اماده می شه که بره حموم. همه ما شروع کردیم به متوقف کردنش ” نرو …اگه بری شروع می کنی به فحش دادن!”

اون گفت “انقدر سرده؟؟ اشکال نداره”

اما ما ادامه دادیم”اره…اگه بری و وقتی آب به بدنت بخوره انقدر سرده که یخ می زنی .مطمئنی می خوای بری؟

اما اون گفت باشه … و بعد رفت . من خبر داشتم که تا ۷ صبح وضعیت آب درست می شه اما جونکی گفت اشکالی نداره…

من خودم باهاش نرفتم اما کسی که با جونکی رفته بود می گفت خیلی صحنه خنده داری بود.

به محض اینکه آب به بدن جونکی خود حالت صورتش عوض شد و قیافه اش مثل آدمایی شد که یخ زدن. اماجونکی لبخنده اش رو فراموش نکرد …اون هنوز داشت می خندید.

می تونین قیافه شو اونموقع تجسم کنین؟؟؟

بعد با صدای آروم گفت “a..i..si”

این نرماله که تو همیچین وضعتی ناله کنی یا فحش بدی اما جونکی خودشو نگه داشت . وقتی جونکی به اتاق برگشت اون خیلی تر و تمیز شده بود اما هنوز داشت خودشو کنترل می کرد تا اون حس وحشتناک یخ زدنش رو نبینیم . اونموقع بود که همه شروع کردن به خندیدن.

تو سربازی آب داغ خیلی مهمه حتی تو تابستون. ما از دوش گرفتن با لی جونکی لذت بردیم.جونکی اطلاعات زیادی درمورد بهداشت و سلامتی داره .بعد از وقت غذاخوری چون اون ادم مشغولی بوده برای ما داستانهای جالبی رو تو وقت استراحت تعریف خواد کرد.

ما بهت احترام می زاریم و دوست داریم.

امروز روز انجام کارای مذهبیه من مطمئنم جونکی می خواد بره کلیسا . و بعدش هم کارای آزاد قراره انجام بشه . من هنوز دارم به جونکی فکر میکنم که داره دوران اموزشی رو می گذرونه به خاطر همین این پیغام رو براتون می نویسم.

با تمام احترام برای برادر جونکی

ترجمه با : پریا

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت سوم

News :: داستان زندگی با JG در سربازی (۳):فصل آخر برایKim Dong Beom

قسمت آخر از زندگی من با لی جونکی

نوشته Kim Dong Beom

سلام به همه . این آخرین نوشته منه. نوشتن خیلی سخته چون من زمان زیادی باهاش نبودم و چیز زیادی برای گفتن ندارم.حالا که دارم فکر می کنم به جز امضا دادنها و اون حموم بقیه کارهامون مثل وقت استراحت و … همشون خیای نرمال و ساده هستن. این فقط خاطرات مربوط به من هستش و چون اخیرا تقاضاهای زیادی شد که یکی دیگه بنویسم پس این آخرین قسمت رو هم براتون نوشتم. من ۲۵ سالمه و دیگه نمی تونستم رفتن به سربازی رو عقب بندازم. چند روز بود نتونسته بودم بخوابم چون نامه ام رسیده بود و باید میرفتم به سربازی و وقتی تو کافی نت بودم از اینترنت خوندم که لی جونکی هم درست همون روز به سربازی می ره. بلاخره ۱ بعد از ظهر بود که ما رسیدیم به کمپ و نمی دونم چرا همون لحظه احساس کردم کاش همه این چیزا زود بگذره و تموم بشه. ادمای زیادی داشتن لی جونکی رو نگاه می کردن اما حقیقتش من اصلا حواسم نبود و فقط داشتم به این فکر می کردم که بلاخره دارم می رم سربازی. ما صف کشیدیم و من تقریبا سه ردیف با لی جونکی فاصله داشتم . فکر نمی کردم هیچوقت بتونم یه ستاره رو از این فاصله نزدیک ببینم.

بعد از نطق خوش امدگویی به سربازای جدید ، ما به دسته های مختلف تقسیم شدیم سربازهایی با قابلیت های خاص ، سربازهای معمولی و سربازهایی با توانایی بدنی پایین. بعد همه با خانواده هاشون خداحافظی کردن . مهم نیست که من چطوری اونا رو می بینم همه اونها از نظر سنی از من کوچیکترن. بعد ما رو به تیمهای متلف تقسیم کردن و فرستادن به خوابگاه هامون. وقتی وارد شدم ۳۲ تا تخت بود. به خاطر دوستام و سنم من جای بهتری رو انتخاب کردم. کسی که مقابل من افتاده بود یه پسر ۲۵ ساله مثل خودم بود ما استراحت کردیم و بعد هم اتاقی ها شروع کردن به صحبت کردن درمورد چیزایی مثل سن و … تقریبا همشون متولد ۱۹۹۰ یا ۱۹۹۱ بودن. اما تخت شماره ۳-۳۷۰ هنوز خالی بود چرا؟؟ همه تختها پر بود به جز همین یکی با فکر کردن به این من شروع کردم به حرف زدن با بقیه که …لی جونکی وارد اتاق شد . واقعا خودش بود ! دیدنش تو همچین فاصله نزدیکی…. به خاطر اینکه من در هند زندگی می کردم کاملا از سوپر مشهور بودن لی جونکی خبر دارم.تو هند به خاطر شاه و دلقک و ایلجیما لی جونکی خیلی مشهوره. تو اون لحظه احساس عجیب همراه با افتخار رو داشتم.

دوستام و برادرم وقتی فهمیده بودن قراره همونجایی برم سربازی که لی جونکی می ره ازم خواستن اگه دیدمش ازش امضا بگیرم. من بهشون گفتم اونجا ۱۰۰۰ نفر قراره بیاد چطوری بین اینهمه ادم من برم پیداش کنم و ازش امضا بگیرم . اما حالا… انتظارش رو نداشتم. مثل اینه که من خیلی خوش شانس هستم.

وقتی کاپیتان شروع کرد به معرفی لی جونکی اون گفت بازیگرایی که به این کمپ می یان به طور متوسط باید هر روز ۲۰۰۰ تا برگه رو امضا کنن. اوه خدای من… این خیلی سخته!

وقتی وسایلمون رو دادن و تعیین کسی که باید بیدار بمونه چراغ ها خاموش شد چون همه ما جوون بودیم هنوز خسته نشده بودیم و خوابمون نمی یومد من و ۳ نفر دیگه بیدار موندم و شروع کردیم تا صبح به حرف زدن.

روز دوم چون جونکی آخرین نفری بود که باید کشیک می داد اون صبح زود بلند شد و لباسهاشو پوشید و همه چیز رو مرتب کرد و تقریبا بعد یک ساعت از رسیدگی به کارا همه ما رفتیم برای خوردن صبحانه و شروع کردیم به حرف زدن درمورد غذا.

از اونجایی که من ادمی هستم که خیلی سریع غذا می خوره اما دیدم جونکی از منم سریعتر خورد و بعد همه لیوان شیرمون رو خوردیم. این به خاطر اینه که قراره بعدش بریم برای گرفتن ازمایش خون. تا وقتی نوبتمون بشهجونکی همچنان ۲۰۰ برگه دیگه رو هم امضا کرد و فکر می کنم دستش خیلی درد گرفته بود.

همونطور که انتظارش می رفت پرستارای خانم زیادی بودن که قرار بود از ما خون بگیرن و خیلی از اونها آرزو داشتن که لی جونکی برای اونا بیفته!!

قیافه پرستاری رو که باید از لی جونکی خون می گرفت رو نمی تونم فراموش کنم . اون می تونست خون بگیره وقتی انقدر دستاش داشتن می لرزیدن؟؟؟!!!

خوشبختانه فقط یه بار ازش خون گرفتن . بعد برگشتیم به خوابگاه و قراره اون هر روز برای ما داستانهای زیادی رو تعریف کنه چون همه خیلی مشتاق شنیدن بودن. اولین سوالی که جونکی از من پرسید این بود که “چرا الان می یای سربازی؟” منم درمورد زندگیم و رویاهام بهش گفتم و اینکه نصف هندی هستم.

۹۰% اوقاتی که من جونکی رو دیدم اون لبخند می زنه . وقتی حرفام تموم شد اون یه لبخند زد و گفت”من احساس می کنم دوست دارم گریه کنم بعد از شنیدن قصه زندگی تو. تو تو موقعیت خیلی غمناکی هستی” من واقعا ازش به خاطر این حرفش قدردانی می کنم.

بعد ۱۰ دقیقه کاپیتان از ما درمورد دوست دخترهامون پرسید و من بدون مکث اسمشو گفتم و اون هم از من ۱۰ دقیقه سوال پرسید و در نهایت خواست توضیح بدم( دوست دختر من هندیه و می خوام باهاش عروسی کنم اون هنوز نمی دونه که من به سربازی رفتم) و همینطور داستانهای دیگران ما این بحث رو ادامه دادیم حتی وقتی کاپیتان رفت. و لی جونکی دوباره به قصه زندگی من که داشتم به دیگران تعریف  می کردم گوش کرد و بیشتر از بقیه ناراحت شد. بعد گفت”واقعا ادمی مثل تو نباید به سربازی می یومد. دولت باید یه ملاحظاتی هم داشته باشه نه؟”  من خندیدم و گفتم “هی …تو خودتم که اینجایی …”

ظهر ما باید تست آی کیو و ایی کیو می دادیم که ۱۷۰ تا سوال بود. بعد یه کاپیتان دیگه اومد و اسامی قبول شده ها رو خوند و یه بسته برگه A4 رو هم به جونکی داد تا امضا کنه. این تنها زمانی بود که جونکی می تونست استراحت کنه. ما همه برگشتیم به خوابگاه و وقت خواب رسیده بود اما سربازها شروع کردن به امضا گرفتن از لی جونکی

اونموقع بود که ما بازی سنگ کاغذ قیچی رو مخصوصا شروع کردیم تا جونکی بتونه یه کم استراحت کنه. ما سعی کردیم یه جوری مدیریت داشته باشیم و مثل منیجرش باشیم. بعد برای اینکه جونکی بتونه استراحت کنه همه ما اروم خوابیدیم برعکس شب قبل.

سومین شب ما یه ماجرای جالب درمورد حموم رفتن جونکی داشتیم. چه خاطره فراموش نشدنی بود.

به خاطر مشکل فشار خون من بایدبه یه گروه دیگه می رفتم. قبل از رفتن بهش گفتم و جونکی برای تسلی من گفت ” چه می شه کرد…” و اون منو خیلی صمیمی بغل کرد و یه امضا با متن “Work hard in good health!!! A zaza!!” و اون گفت ما باید دوباره تو کمپ همدیگرو ببینیم . متاسفانه من هنوز نتونستم نامه برگشتن به خونه رو بگیرم(فکر کنم منظورش اینه که معاف شده)

به هر حال من ۳ روز و ۴ شب با جونکی بودم و خاطرات فراموش نشدنی باهاش داشتم اون همیشه منو تشویق می کرد و خاطره ای زیادی رو برامون تعریف کرد.

ترجمه با : پریا 

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت چهارم

Gold fish قسمت [۱]

جونکی گفت وقتی دبیرستانی بوده شهریه ۴ ماه تحصیلیش رو به جای اینکه به مدرسه پرداخت کنه واسه خودش برداشته و تو کلوپ ها یا واسه خوشگذرونی خرج کرده. وقتی مدرسه به پدرش خبر داده که شهریه پرداخت نشده پدرش اونو تنبیه  نکرده یا حتی بهش عصبانی هم نشده در عوض پدرش کیف مدرسه اونو پر از سکه کرده که مبلغش به اندازه کل شهریه ۴ ماه میشده و از جونکی خواسته بره و شهریه اش رو پرداخت کنه .پدرش میخواسته با این کار نشون بده که چقدر سکه ها سنگین هستن و باید تو راه به کارش فکر کنه  و جونکی فهمیده که اشتباه کرده

 

جونکی Robert Harley  رو در پوسان میبینه  و وقتی به سئول رفت تو خونه رابرت میمونه قرار بود فقط ۱۰ روز اونجا بمونه اما ۲ ماه موند جونکی احساس کرد که اونجا زیاد مونده پس تصمیم گرفت یه اتاق کرایه کنه و کار نیمه وقت انجام بده

 

جونکی گفت بعد از اینکه مشهور شد با یه دختر دوست شد اما رابطه اونها خوب پیش نرفت به خاطر کار جونکی . اون دختر از صنعت سینما نبود و یه دختر معمولی بود.

جونکی تو این برنامه خیلی عصبی بود و Kang Hodong بهش گفت که دستات داره میلرزه  جونکی هم گفت اره چون خیلی نگرانم  حتی نتونسته خوب بخوابه  چون قرار بود Kang Hodong ببینه و اون همه برنامه هاش رو میدیده حتی برنامه ۱ Night, 2 Days

Kang Hodong پرسید چرا روی دستت انقدر زخم وجود داره ؟ جونکی گفت زخمهای خیلی زیادی روی بدنم هستن اما من خوشحال میشم اگه حین کار زخمی بشم به خاطر همچین حسی ادم عجیبیم نه؟و بعد درمورد صحنه ای از گرگ و میش حرف زدن که به خاطر قبول نکردن بدلکار جونکی ۲۳ تا NG داشت و این صحنه مشهور صحنه ای هست که “kay ” در حال رانندگیه و حافظه اش رو بدست میاره

 

جونکی گفت سال دوم دبیرستان رویای مهندس کامپیوتر شدنش عوض شد و خواست بازیگر بشه و وقتی به پدرش گفت پدرش بهش گفت باشه اگه میخوای بری کلاسهای بازیگری خودت پولش رو پرداخت کن و جونکی هم برای اینکه بتونه پولش رو بدست بیاره باید کار میکرد اما فقط کساییکه ۱۹ سال داشتن میتونستن کار کنن و سن جونکی  کم بود پس اون کارت شناساییش رو دستکاری کرد و قتی جونکی اینها رو گفت مجری شوکه شد و گفت که بچه هایی که دارن برنامه رو نگاه میکنن به اینها گوش نکنن!

به هر حال جونکی گفت که تونست مردم رو گول بزنه و کار خوبی پیدا کنه

و بعد جونکی تصمیم گرفت به دانشگاه هنر سئول بره و پدرش بهش گفت نمیخواد بس کنه و داره با زندگیش چیکا رمیکنه؟ اما جونکی با دوستاش به دانشگاه رفت  تا امتحان بده و وقتی ازش پرسیدن اماده ای گفت کاملا اما وقتی خواست شروع کنه همه چی یادش رفت و رد شد و بعد از برگشتن به پدرش گفت ببخشید بزار فقط یه بار دیگه امتحان کنم و پدرش بهش گفت که بهتره دیگه از این کارها دست برداره و درسش رو بخونه و برای دانشگاه اماده بشه

وقتی جونکی درمورد کار نیمه وقتش تو بار و میز بیلیارد حرف زد مجری گفت پسر خوش قیافه ای مثل تو حتما مشتری های زیادی رو به میز میکشونده

بعد از اینکه جونکی ماجرای دعواش رو با مشتری تعریف کرد گفت چون پولی نداشته پدرش براش پول فرستاد و اون شروع کرد به مراجعه کردن به آژانش های بازیگری

اما وقتی اونو رد کردن بهش گفتن چهره و صدای خوبی داره اما لهجه اش رو باید درست کنه

و بهش گفتن هر وقت مشهور شد با کمال میل حاضرن بهش کار بدن اما الان که کسی اونو نمیشناسه نمیتونن روش حساب کنن

و بعد یکی از این آزانس ها بهش گفته که باید مبلغی رو بهشون بده تا براش کاری رو پیدا کنن اما اونها فقط کلاهبردار بودن

و مجری گفت که اگه پدر و مادرت میفهمیدن اونها پول تو رو گرفتن چیکار میکردن؟و اشاره کرد که در کره هیچ آزانس بازیگری حق نداره از مراجعه کننده هاش پول بگیره و بیننده ها باید اینو بدونن

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت پنجم

یه مصاحبه کوتاه از جونگی که فقط با اره ونه جواب داده

۱.چشمهای تو از نظر زیبایی ۱۰۰% بی عیب و نقص هستن

جونکی:نه

۲.در مقایسه با برنج من فست فود هارو ترجیح می دم

جونکی:آره

۳.در مقایسه با کاراکترهای هات و جوون پسند من نقشهای خاص رو ترجیح می دم

جونکی:آره

۴.به برگشتن به زمان گذشته فکر می کنی

جونکی:آره

۵.به زمانهایی که طرفدارات تو رو نمیشناسن؟

جونکی:آره

۶.حتی داشتن یه رابطه عاشقونه با یکی از طرفدارا؟

جونکی:آره

۷.احساس شرم نمی کنی وقتی به گذشته هات فکر میکنی؟

جونکی:نه

۸.دوست رو به عشق ترجیح می دی؟

جونکی:نه

۹.اگه بخوای راست بگی از اجراهات راضی هستی؟

جونکی:نه

۱۰.وقتی به آینه نگاه می کنی به جای اینکه بگی “اوه خدای من،من چقدر هات هستم!” ایا می گی”من چقدر خوشگلم”

جونکی:نه

۱۱.اعتقاد به عشق در نگاه اول

جونکی:آره

۱۲.به عنوان یه بازیگر فکر می کنی استعداد بازیگری از همه چی مهمتره

جونکی:آره

۱۳.ایا دوران دبیرستانت شبیه کاراکتر fly daddy هست؟

جونکی:نه

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت ششم

تو موزه وقتی به قسمت تمبرها رسیدیم جونکی با غرور گفت چند تا تمبر هم از عکس های من هستن اما متاسفانه هنوز تائید نشدن.

جونکی به بچه ها گفت شما می خواین به سربازی برین اونا گفتن ما هنوز سنی نداریم (اونا دبستانی بودن)

جونکی گفت وقتی جوون شدین برین هرچقدر که دیرتر بشه سخت تره.

بعد جونکی از جمعیت پرسید طول فنسها (فکر کنم منظورش مرز کره هاست) چقدره؟

یکی گفت ۲۵۰؟ جونکی گفت نزدیکی اونوقت کس دیگه ای حدسی گفت ۲۴۷ جونکی گفت چه حیف نزدیک بودی ۲۴۸

به نظر می رسه اگه اونا درست جواب می دادن جایزه داشت  یکی از طرفدارا گفت حدس من خیلی نزدیک بود یه جایزه به من بده . جونکی گفت ببخشید شما نتونستی درست حدس بزنی وگرنه من می خواستم یه ماشین بهت جایزه بدم.

اونوقت همه خندیدن…

وقتی موضوع جنگ پیش اومد جونکی گفت تو دوره آموزشی مربیشون گفته ممکنه یه جنگ شروع بشه و چون ما نزدیک مرز بودیم اونا تمرینات سخت و مداوم تیراندازی  به ما می دادن و بعد جونکی درمورد جایزه ای که برده بود حرف زدجونکی گفت: می دونستین من یه جایزه بردم؟ جایزه کارگردانی (مدیریت) بعد با غرور خندید و گفت من تنها کسی هستم که این جایزه رو برده

طرفدارا گفتن WOW…WOW

جونکی: من از ۲۰ نشونه ۱۸ تاشو درست زدم پس اگه جنگ شروع شد بیاین پیش من بمونین!

FANS:WOW…!!

جونکی: من چند تا فیگور واسه تیراندازی دارم …( می خنده  )

طرفدارا هم با صدای بلند میگن Ya

طرفدارا درمورد رفتن به JSA پرسیدن جونکی گفت وقتی ما رفتیم اونجا یه سرباز کره شمالی برای بازرسی اونا اومد وجونکی احساس کرد سرباز بهش خیره شده . سرباز گفته : من با خودم فکر کردم که … اوه … بازیگر مشهور کره جنوبی اومده به  JSA .نکنه می خوان سر به سر من بزارن . من خیلی عصبی بودم.

طرفدارا پرسیدن چقدر سربازای کره شمالی از ما فاصله دارن؟

جونکی: خیلی نزدیک تقریبا بهمون چسبیدن

اون اضافه کرد اگه یه چشم به هم بزنین می تونین اونا رو بوس کنین (یه اصطلاحه)

یکی از طرفدارا پرسید ایا شما باهاشون چشم تو چشم شدین؟

جونکی گفته : نه من فقط با دوربین اونها رو دیدم . خیلی ترسناکه !

جونکی به همه پلاک شناساییش رو نشون داد و اونا ازش خواستن چیزایی که روش نوشته رو توضیح بده جونکی گفت این شامل درجه شماره اسم و گروه خونی منه. وقتی کسی تو جنگ می میره اونا این پلاک رو روی لباش می زارن تا بشه بعدا شناسایی کرد و اضافه کرد گروه خونی هم برای اینه که اگه کسی زخمی شد برای انتقال خون کارشون اسونتر بشه اما در جنگ های واقعی امکان این کار نیست انقدر خونریزی می کنی تا بمیری

وقتی طرفدارا این حرفا رو شنیدن حالشون بد شد

جونکی گفت تو ارتش اون نمی تونه مثل قبل به خودش برسه به خاطر همین امروز اصلاح نکرده

بعد وقتی به موزیک ویدئوی SOTEJI’S به اسم BOHAI SEA DREAMING رسیدن جونکی یه تیکه از این اهنگ رو خوند. وقتی به تابلویی که یه دسته پرنده در حال پرواز بودن رسیدیم طرفدارا خواستن که جونکی یه اهنگ دیگه براشون بخونه جونکی هم گفته تو وبلاگش این اهنگ رو پیدا کنین و باز همون اهنگ رو خوند

یکی پرسید می تونین ۱۶ کشوری که درگیر جنگ بودن رو نام ببرین؟ جونکی هم بهش گفت چرا همچین سوال سختی رو از من می پرسی؟؟ همه خندیدن . به هر حال جونکی شروع کرد به گفتن اسمای کشورا . امریکا و اتیوپی و … اون خیلی سر زنده و درست جواب داد مثل یه مدرس حرفه ای!

یکی از طرفدارا خواست که جونکی معنی یه کلمه ای رو بگه (به کره ای)  جونکی گفت این شعار زندگیه منه اما ارتش و جامعه غیرممکن ها رو ممکن می سازن  هنوز اختلافها و فاصله های زیادی هست وقتی جونکی گفت احساس می کنه بهش ظلم شده طرفداراش قلبشون به درد اومد

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت هفتم

این یه مصاحبه از جونکیه درباره ی فیلم پادشاه ودلقک خیلی باحاله حتما بخونین

مجری : خب ما با جونکی هستیم کسی که ۱۰ میلیون بیننده برای شاه و دلقک داره وقتی برای اولین بار این فیلم بهت پیشنهاد شد چه حسی داشتی؟

جونکی : من فکر کردم اینم یه کار شکست خورده دیگه می شه…

مجری : شکست خورده ؟… آخه تو چرا اینقدر می گی شکست خورده ؟ من احساس بدی دارم

جونکی : نه فقط کارگردان بلکه هر ۲ تا بازیگر دیگه نگران بودن. اونها واقعا به من اعتماد نداشتن به خاطر اینکه من نقش بزرگی رو گرفته بودم و قبلا کار بزرگی رو ارائه نکرده بودم.

بنابرین از اولین روز ملاقاتمون کارگردان خواست به من استرس بده . اون به من گفت : ” این فیلم می تونه شکست بخوره فقط به خاطر تو تنها . همه مسئولیت شکستش با توئه . مخوصا نقش گونگیل که یه مرد اونرو باید بازی کنه اگه تو درک درستی از این نقش نداشته باشی مسلما تماشاچیا اونو قبول نمی کنن . این یه فیلم درمورد همجنس بازیه و فقط تو یه صحنه اونو نشون می دیم. اون بهم گفت اگه نمی تونی خوب تصورش کنی تماشاچیا هم گونگیل رو قبول نمی کنن و این کاراکتر رو دور می ندازن.

اما من در اون زمان واقعا احساس کردم می تونم این کارو خوب انجام بدم. به هر دلیلی من خواستم اینو روشن کنم با یه ذهن خوب و کنترل شده.

اما ۲ ماه قبل از فیلمبرداری وقتی من شروع کردم به تمرین کردن من  همش می ترسیدم بازیگرای مرد واقعا خوب بودن.

مجری : بازیگرای حرفه ای می تونن هیچ اشتباهی رو انجام ندن

جونکی : واقعا درسته . من اوایل فقط داشتم زیر سایه سنگین اونا بازی می کردم این خیلی بد بود . بعد از اون من از اونا ترسیدم و دیگه نتونستم ادامه بدم پس من به کارگردان گفتم ” می خوام کارمو خوب انجام بدم اما دیوارها خیلی سنگینن ” اون گفت ” تو فقط لی جونکی رو فراموش کن . بیخیال لی جونکی. اون بهم گفت درمورد اینکه یه مرد هستی فکر نکن فکر کن هیچ جنسیتی نداری نصف دختری نصف پسر!

من واقعا شخصیت پسرونه ای داشتم چشمای تیز پسرونه صدا و بازی خشن همینطور حرف زدنم. کارگردان گفت اگه اینطوری نگاه کنی  و نتونی شخصیت پسرونه خودتو کنار بزاری نمی تونی این نقشو بازی کنی.

من گفتم پس چیکار کنم؟ و کارگردان گفت شروع کن به دختر شدن مثل دخترا راه رفتن ، حرف زدن و … باید زبان بدنتو عوض کنی. من واقعا نمی دونستم چیکار کنم و اون گفت سعی کن ذهنت دخترونه باشه در بدن یه پسر.

بنابرین ما با هم به بار (کلوپ) می رفتیم  تا مردم رو ببینیم و به دخترا نگاه می کردیم حرف زدنشون راه رفتنشون و … اونجا بود که من خیلی چیزا فهمیدم … طرز نگاه کردن دخترا … توضیحش آسون نیست اما وقتی اونا بهت نگاه می کنن  قدرتی تو خیره نگاه کردنشون هست که آسون نیست

مجری : پس تو یه مدت تو کلوپا زندگی کردی؟

جونکی : نزدیکش تو خودش که امکانش نبود مخصوصا که کارگردان زیاد مشروب می خورد …

این کمک بزرگی بود. فیلمبرداری شروع شد وقتی قسمت مربوط به من تموم می شد من روی صندلی نشستم و کسی با من حرف زد منم جوابشو دادم ” بله بله آقا … ” اما کارگردان به سر من زد و گفت هیس … وقتی فیلمبرداری برای اون روز تموم می شد اون اجازه نمی داد من با کسی خوش و بش کنم ( منظورش اینه که نمی ذاشت مثل پسرا رفتار کنه و مودش رو عوض کنه )

مجری : پس تو باید لی جونکی رو فراموش می کردی؟

جونکی : آره من معمولا آخرش می گم خوب بود بچه ها … اما تا می خواستم حرف بزنم کارگردان می زد پس کله ام  می گفت هیس…

حتی وقتی کارمون تموم می شد کسی حق نداشت بیاد به اتاق من حتی کارمندا و مستخدما . اونا با من مثل دخترا رفتار می کردن و اتاق من مثل اتاق دخترا بود کسی حق نداشت وارد بشه . تا آخر فیلمبرداری کسی وارد اتاق من نشد . این به خاطر کاراکترم بود.

مجری : پس هیچ کس نمی تونست وارد اتاقت بشه ؟ حتی کارمندا ؟ من فکر می کنم شایعه ها از همون موقع شروع شد !!!

(همه می خندن)

جونکی : درسته

مجری: موقع ساختن فیلم فکر می کردی این فیلم ۱۰ میلیون بیننده داشته باشه؟

جونکی : اصلا مهم نیست من چطور توش به نظر می یام این یه فیلم تاریخی بود یه فیلم از همجنس بازی به خاطر این المانها فیلم باید ضعیف می شد مخصوصا که قرار بود همزمان با ۳ تا فیلم دیگه  هنر گولزنی ، کینگ کنگ  و تایفن یه جا اکران بشه .

مجری : آره تایفن ستاره ها و تهیه کننده بزرگ داشت کینگ کنگ هم که اسمش معلومه .. در مقایسه با شاه ودلقک یه کم … این فیلم بدبخت به نظر می یومد …( قبل از اکران)

جونکی: واقعا بدبخت … بله … من واقعا از پوسترهای فیلم متنفرم بعد از اینکه دیدمشون . خیلی افراطی بود. ۲ بازیگر اصلی مرد بودن و… من … و یهو اسمم رو دیدم که بازیگر اصلی نوشته شده بود و واقعا برای بازیگرای دیگه تاسف خورم  و خجالت کشیدم این بهتر بود که اصلا اسمم رو نمی نوشتن. با اسمم در  اولین پوستر مشکلات برای بقیه پوستر ها هم شروع شد و من واقعا ناراحت شدم  و با دیدن بقیه پوسترها احساس کردم دچار مشکل می شم ( به خاطر حالت دخترونه پوسترها منظورش برای شخصیت خودش به عنوان بازیگر) مخصوصا به خاطر بقیه فیلمهای بزرگ

مجری: پس تو اونموقع اینطوری فکر می کردی؟

جونکی : آره … ولی من این مشکلات جدید رو کنار گذاشتم. قبل از اکران فیلم شایعه پشت شایعه درست شد عکسهای من روی صفحات وب آپلود شدن  با جمله های مثل : ” این  تصویر یه   pretty boy هست ؟ ” ( لقب جونکی هم از همون موقع همین شد و پسر خوشگلتر از دختر ) یا ”  واقعا کسی مثل این پسر وجود داره ” ( توضیح : می دونین هر فیلمی یه شعار یا تیتر داره  این جمله ها رو اوایل برای تیتر فیلم انتخاب کردن)

بعد کمپانی فکر کرد : اوه … این برای جونکی خوب نیست !    بعد اونا یه پوستر جدید مبهم  رو ساختن که من داشتم تو آینه نگاه می کردم و خط چشمم روی صورتم ریخته بود … بعد این همه جا پخش شد و اوضاع بدتر شد . همه گفتن  این مرده یا زنه ؟؟؟ البته اول همه پرسیدن این دختره تو آینه کیه ؟؟

این واسه فیلم خیلی خوب شد .بنابرین قبل از فیلم من دیگه مصاحبه ای نکردم. خبرنگارا می پرسیدن پس تو کی هستی ؟ و اونا خیلی کنجکاو بودن. من ازشون پرسیدم فکر می کنین چند نفر فیلم رو ببینن ؟ اونا گفتن شاید ۳ میلیون

مجری : ۳ میلیون هم خیلی زیاده

جونکی : آره … و من گفتم خدا رو شکر و اونوقت بود که من قدرت شایعه ها رو فهمیدم. اینجا و اونجا مردم می گفتن باید شاه و دلقک رو ببینن

مجری: شایعه های دیگه هم بود مثل این که : فیلم درکش سخته و بعد از یه بار دیدن باید ۲ بار یا ۳ بار دید تا فهمید ( من شخصا موافقم الان ۳۰ بار شده من این فیلم رو دیدم هر بار بیشتر می فهمم چی می خواد بگه یا احساس کاراکترا چی بوده ) یا شایعه هایی مثل این

جونکی : آره یا حتی ۸ بار ! بنابرین وقتی ۱ میلیون نفر فیلم رو دیدن ما جشن گرفتیم بعد ۲ میلیون ۳ میلیون ۴ … ۵ … ۸… ۱۰ میلیون ؟! چی ؟ شوخی می کنی امکان نداره …

 

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت هشتم

این یه مصاحبه از جونکیه بخونین که خیلی قشنگه اعتراف می کنم که تا حالا نمی دونستم که جونکی ترس از پرواز داره :-/

مصاحبه ی Allure با Lee Joon Ki ماه می ۲۰۱۲

در ابتدای سفر ، فکر کردم که لی جونکی خیلی می خنده اما در خلال سفرمون به هر گوشه از کانادا این من بودم که خیلی خندیدم. در بادِ” Kelowna “در آفتابِ ” Osoyoos” و در سرتاسر ” Vancouver ” که بوته های مریم گلی در اومده بودند، او مرا با اشتیاق و شوخ طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبعی خستگی ناپذیرش تحت تاثیر قرار داد.
مثل هر آدم کنجکاوی، می خواستم بدونم او چه تغییری کرده، این هنوز همون لی جونکیه یا فرق کرده. ظـــــــــــــــــــــاهرا فرم لطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیف صورت او به همان آرامی فیلمشناسی اش کامل شده .
می گوید: در این دوسال چیزهای بیشتری از سالهای بازیگریش آموخته.

مصاحبه در زمان پرواز بازگشت انجام شد چون بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر وجود چنین مردی در طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول سفر سرمون خیلی شلوغ بود.
این مصاحبه رو بر فراز اقیانوس آرام انجام بدیم؟ عالیه! از اینجا بهتر کجا رو میشه پیدا کرد. ما ۱۰ ساعت و ۳۵ دقیقه کامل وقت داریم و او کجا میتونه فرار کنه وقتی ما بالای ابرها پرواز میکنیم.

شما باید پرواز های زیادی رو بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر برنامه های خارج از کشورتون داشته باشید. آیا همیشه به همین شکل بیدار می مونید؟
• من ترس از پرواز دارم.بیشتر وقتها نمی تونم بخوابم و خیلی معذب میشینم. گاهی اوقات بهرحال ازش لذت میبرم. روی همرفته برای مدتی طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــولانی بیشتر ساکت و آرام میشید.

وقتی به فرودگاه Incheonبرسید این سفر تموم میشه، ازش لذت بردید؟
• همه چیز سرگرم کننده بود! به خصوص در طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول سفر، آب و هوای کانادا، خیلی متغیر بود. یک لحظـــــــــــــــــــــه بارونی بود و لحظـــــــــــــــــــــه ای بعد ناگهان آسمان صاف میشد. حتی تماشای این تغییر آب و هوا سرگرم کننده بود.

بیشتر از همه، چه چیز کانادا رو دوست داشتی؟
• من شیفته ی مناظـــــــــــــــــــــر متفاوت کانادا شدم. بیشتر از همه، هماهنگی چشم اندازهای طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبیعت و شهر. و فریبندگی های مختلف ،حتی نمیتونستی فکرش رو هم بکنی که تمام جاهایی که رفتیم در واقع متعلق به یک ایالت بوده. جای تاسفه که ۵ روز در یک چشم بر هم زدن گذشته .همچنین دیدن اعضای پرسنل که از نظـــــــــــــــــــــر فردی متفاوتند خیلی سرگرم کننده بود.

از اینکه تعداد کمی از مردم اینجا تو رو میشناسن راحت بودی؟
• احساس آزادی میکردم. خیلی خوب بود که در طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول این سفر میتونستم در خیابانها آزادانه قدم بزنم. اطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراف جزیره یGranville و خیابان Robson قدم میزدم.میتونستم آزادیم رو از رضایت قلب ایم احساس کنم. فکر میکنم بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر همزمانی تعطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلات با عکاسی تونستم بیشتر کسب کنم.

من حالا بهت میگم که خیلی تحت تاثیر قرار میگرفتم وقتی تو در موقع عکس برداری تمرکز میکردی، حتی وقتی بارون میومد.
• بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر اینه که برای من، مکان عکس برداری خیلی اهمیت داره. اونها زمان ارزشمند جوانی من هستند و ملاقاتی زیبا با مردمی فوق العاده. همه ی پرسنل بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر من با هیجان و شور در حال حرکت و تلاشند . در هر مکانی، احساسی که من دارم فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قدردانیه. حالا بهش فکر کن، تغیرات هوا و موقعیت ها در اون مکان برای من مسئله ای نیست.

همیشه همینطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوره؟ بعضی وقتها براتون ایجاد مشکل نمیکنه؟
• اینکه به این شکل متولد شده باشم کمک کننده نیست بجزبا داشتن حس مسئولیت. بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر اینکه من یک بازیگر قابل اعتمادم، میتونم نقش ایفا کنم و دعوت بشم به یه هچین سفر عالی ای. بر این باورم که انجام کارهایی که بر عهده ی شماست یک نوع وظـــــــــــــــــــــیفه است . بهرحال واضحه که من ازانجام این وظـــــــــــــــــــــیفه لذت میبرم و چیزی هست که در روند انجام اون کسب میکنم.

همه می دونن که لی جونکی بازیگر سخت کوشیه. آیا در مورد اینکه باید در هر چیزی بهترین باشی یا بخوای به بهترین نحو هر چیزی رو انجام بدی وسواس داری؟
• بیشتر شبیه_ می خوام خوب انجام بدم. همیشه باید تلاش کنم چون من یک بازیگر متولد نشدم. همکاری با خیلی از افرادی که من نماینده شون هستم. این کار منه. تماشاگران پرسنل رو بواسطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ی من میبینن بنابراین من بهترین تلاشم رو میکنم. پس تمام اون شوق و جوشش در پس ماجرا برای به ثمر رسیدن بهترین میوه است .

یکی از چیزهایی که در طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول این سفر منو متعجب کرد این بود که شما اطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاعات زیادی دارید (درمورد همه چیز) از مسائل اجتماعی تا علوم زمین شناسی به طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور وسیعی آگاهی دارید
• شما با تمرکز بر ارتباطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با پرسنل، خیلی خوب میتونید اطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاعات جدید رو کسب کنید. امیدوارم درک کنی که دانش من مثل ابزاریه که اغلب استفاده میکنم برای ایجاد یک فضای آرام در کارم. شاید قبلا هم متوجه شده باشید که دانش من خیلی سطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــحیه .

این فتوبوک بصورت رسمی اعلام بازگشت جونکیه. می خواید پیام آور چه چیزی باشید؟
• این اولین فعالیت رسمی منه. امیدوارم از میان عکسهای<allure> آزادی و سلامت بازیگر LJG رو بیشتر نشون بدم و اینکه مردم بیشتر در انتظـــــــــــــــــــــار کار آینده ام باشند.

مشاهده ی فعالیت های اخیر شما در ماه های گذشته جالب توجه بود. برای ما لی جونکی یک بازیگره اما بعدش خبری منتشر شد از بالاترین رکورد جدول Oricon. فن میتینگ های او درست مثل کنسرت یک ستاره ی پاپ بود. چطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفداران خارجی تون شما رو تایید میکنند. آیا فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یک جنبه از لی جونکی رو بیاد میاریم؟
• لی جونکی بازیگر، لی جونکی ستاره بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر وجود طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفدارانی که بمن عشق می ورزند بوجود اومده. فکر میکنم تلاش در برقراری ارتباطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با اونها همراه با حس قدردانی بسیار مهمه. برای همین فن میتینگ های زیادی برگزار کردم. سعی میکنم تا جایی که ممکنه و تا زمانیکه وقتم اجازه میده ملاقاتشون کنم بجای اینکه یه گوشه منزوی بمونم. مطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمئن نیستم تا چه مدت میتونم این کار رو انجام بدم اما چنین ارتباطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی رو دوست دارم.

آلبوم تک خوانت رو با عنوان<praise me=”تحسینم کن”> در کــــــره منتشر کردی. ترانه هات خیلی خوب بودن و تو عالی خوندی. نمیدونم چقدر تمرین کرده بودی؟
• من نمیتونم با خواننده ها مقایسه بشم. احساس خوبی از کشف زمینه های جدید دارم هر چند به اندازه ی کافی خوب نیستم. میخوام بیشتر یک بازیگر حرفه ای و انعطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاف پذیر باشم بجای یک بازیگر منفعل. آواز خوندن و رقصیدن برای ارتباطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفدارانمه، کل قضیه فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همینه. البته کسانی که بمن علاقه ای ندارند کلا این رو نمی دونن. درست مثل VIP(مجموعه ســـریــالهای کمدی درام با بازی پاملا اندرسون) که نمیتونی ببینی اگر طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفدارش نباشی.

این موضوع خیلی بزرگ نیست که در مقام اول جدولOricon قرار گرفتی؟ به یک لحظـــــــــــــــــــــه رده های ۱ تا ۴ جدول رو درو کردی؟ چه احساسی داشتی اون موقع؟
• دیوانه کننده است! فکر میکنم تجربه اش به عنوان یه بازیگر یک موهبت فوق العاده بزرگه. من خوشحال بودم و مغرور.

اگر طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفداران تغییر کنند و احتمالا بدلیل رفتار شما، که خیلی منحصر بفرد بنظـــــــــــــــــــــر میرسی. مثل اینکه داستان های نگفته ی زیادی در موردت هست
• معمولا بازیگرها در تیرس قرار دارند بین کارشون و دنیای واقعی، اما من همراه با طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفدارانم در همان زمان همچنان به فعالیت هام ادامه میدم. شاید اخلاقم عجیب بنظـــــــــــــــــــــر بیاد ولی تمامش فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همینه.

من فکرش رو نمیکردم که حتی در فرودگاه ونکور طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفدار داشته باشی. طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفداری که چند ساعت قبل در فرودگاه بدیدنت اومده بود گفت که انقدر دوستت داره که داره کــــــره ای یاد میگیره. چه احساسی داری؟
• همیشه گفتم که سفیر فرهنگ ام و اینو همواره در ذهنم نگه میدارم. من عاشق کــــــره هستم. این باعث افتخاره که مردم دیگر کشورها بواسطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ی من عاشق کشورم و زبانش باشند. دقیقا بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ندارم چه زمانی ولی چنین معجزاتی رو هر روز تجربه میکنم.

در مورد تقاضای عکس و امضا گرفتن جواب شما همیشه “OK!”, “Sure!”واقعا شما ok؟
• وقتی وارد حیطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ی بازیگری میشید این اتفاق میفته. نمیشه در موردش شکایتی کرد. البته همیشه خوش آیند نیست ولی بفرض اگر می خواید چیزی رو سهیم باشید بهتر نیست براورده کردن این تقاضا باشه؟ چون این باعث خوشحالی اونها میشه…قطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــعا انجامش میدم.

شما راحت حرف میزنید و گاهی خیلی صریح. این خیلی از افرادی که کنارتون هستند رو نگران میکنه
• اگر کسی بخواد بهتون صدمه بزنه ، مورد حمله قرار میگیرید، مهم نیست چقدر احتیاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کنید. شاید نیاز داشته باشید محدودیتهایی رو در بعضی از حوزه ها بگذارید ولی من روش بیان صریح رو می پسندم. چکار میشه کرد وقتی کاری که می خوای انجام بدی رو نتونی انجام بدی اون وقت یه بازیگر تو زندگی هنوز هیچی نشده تنها میشه! برای همین من احساس تنهایی کمی میکنم. بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر همین در تــــــــــویـــــتـــــــــر تویت میذارم. که بابتش شاکرم.

لی جونکی مردیه که همه چیز داره. نیروی محرکه ی شما چیه که هنوز دارید ادامه میدید؟
• من جاه طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلبی بی حدی ندارم. فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آرزو دارم تعداد بیشتری از مردم کارهای منو ببینند. هر روز یک پروسه است.

علاوه بر این، در حال حاضر پول زیادی داره، گرچه میگه نیازی به داشتن لامبورگینی نداره ولی هر چیزی که بخواد میتونه بدست بیاره.
• من بطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور باور نکردنی اندک خواهم. به استثنای این واقعیت که من سازگار کننده ی اولیه ام.(!!!؟) نسبتا ساده زندگی میکنم. من یک Gangnam Hikikomori هستم

Gangnam منطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقه ای تجاری و شلوغ در سئول
Hikikomori در اصلاح ژاپنی در توصیف کسی که خودش رو از اجتماع جدا کرده و در اتاقش میمونه بکار میره

در قیاس با حقیقت که شما هم میدونی، کاربردهای مختلفی در مورد کلمه ی “رضایت” وجود داره بنابراین شما نمیتونید یک Gangnam Hikikomori عادی باشید. هر چند اگر آرزوی شما فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ داشتن طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرفداره این نمیتونه براتون مشکل باشه
• این به این معنی نیست که من ۱۰۰ درصد از زندگی لذت میبرم. اغلب احساس تنهایی میکنم. نمیتونم کاریش کنم. گذشته از همه اینها، من یه مرد پوسانی ام و ملاقات با افراد جدید برام آسون نیست . من از دوران دبیرستان به تنهایی زندگی می کنم.

در مدتی که با هم سفر کردیم تونستم در مورد زندگی روزمره ات قصه های زیادی بشنوم نظـــــــــــــــــــــیر اینکه موقع ملاقات با جکی چان اونو برادر صدا میکردی.
• ما وابسطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه به یک شرکت در هنگ کنگ هستیم . ابتدا بمن گفت که باهاش راحت باشم و من اونو (Ggo) برادر صدا میکردم و بعد متوجه شدم مردم خوششون نمیاد بنابراین او رو برادر بزرگ(Tah Ggo) نامیدم.

زمانیکه که به یک ستاره تبدیل شدی احتمالا این فرصت رو برای ملاقات بت های زمان بچگیت و یا افراد بزرگ در هر جنبه ای بیشتر از دیگران داشتی.
• از طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرف آنها الهاماتی دریافت میکنم . برای مثال جکی چان فرد بسیار خونسرد و فوق العاده ایه. وقتی تلفن میکنه ، هر کسی که باشه میاد. من فکر میکنم اون فرد خارق العاده ایه که میتونه از هر کس دیگری مطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبوع تر باشه با اینکه نمینوشه و تلاش میکنه که همه رو سرگرم کنه. در ابتدا برای رفتن به اجتماعات خصوصی مردد بودم چون چینی من خوب نیست. اما جکی چان به کــــــره ای بمن گفت: (놀자) بیا نقش بازی کنیم. ملاقات با چنین افرادی خودش خوشبختیه . من چیزهای زیادی یاد میگیرم و میتونم در صحبت با اونها خودم رو نشون بدم.

دنیای یک ستاره حول ستاره می چرخه . احساس میکردم که تو هم به افرادی که مراقبت باشند علاقه داری.. آیا شما از اون جمله آدم هایی هستید که مراقب افرادش هست تا انتها؟
• احترام و عشقم رو نه تنها به پرسنلم بلکه هر کسی که با من کار میکنه نشون میدم. میدونم که من تنها بلطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف و فداکاری اونها می درخشم و شخصا ازشون ممنونم که تنها نیستم. البته تعداد کمی نیستند که از من منفعت میبرند. اونها از طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرف خدا مجازات خواهند شد Haha ولی… تو نمیتونی کاریش کنی.

خب، حالا وارد ۳۰ سالگی شدی و زمان زیادی از جشن تولدت نمیگذره، اگر میخواستی دوران نوجوانی و دهه بیست زندگیت رو در یک جمله خلاصه کنی چی میگفتی؟
• فکر میکنم داوطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلب ایفای نقشی برای سرگرم کردن دوستانم در روزهای مدرسه ، در دوران نوجوانی و در دهه ی بیست، یک مرد جذاب در نوری درخشان از شور و اشتیاق…حداقل توی افکارم!

می خوای در سی سالگی چکار کنی؟
• نمی خوام معصومیتم رو از دست بدم حتی اگر پیر بشم. ای کاش میتونستم روحی داشته باشم که بتونه احساسات گوناگونی رو نگه داره.البته دوست دارم که بخوبی بازیگران مرد عمیق باشم. چرا که نه جذاب تر از هر مردی؟ میگن یه مرد از سی سالگی می درخشه؟ علاوه بر این من شوهر درجه یکی هستم که خدمت نظـــــــــــــــــــــام وظـــــــــــــــــــــیفه رو با عنوان سرباز درجه ی یک از نظـــــــــــــــــــــر ذهنی و بدنی با تایید دولت به پایان برده .

من شاهد سختگیری شما وقتی پرسنل کار نمیکنند هستم.
• من حتی آزمایش دوباره هم ندادم چون اگر می خواستم برم خدمت باید درجه یک باشم . در دوران دبیرستان درجه یک بودم. اگر مرد هستی باید خوب کار کنی.

نمیخوام درباره ی داستان های زمان سربازیت بپرسم چون از حالا فرصت های زیادی برای تعریف کردنشون در برنامه ها خواهی داشت.
• برای مدتی، تصمیم دارم در برنامه ها ی مختلف حضور نداشته باشم. ارتش دارای قدرتی جادوییه که ظـــــــــــــــــــــرف سه روز همه ی هنرمندان روبعد از اینکه جمعشون کرد به آدمهای عادی تبدیل میکنه. وقتی برای اولین بار در جلسه ی عوامل سریال Shin Minha رو ملاقات کردم یه لحظـــــــــــــــــــــه بخودم گفتم : چه خوبه که Shin Minah رو دیدم من فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میتونستم اونو در تلویزیون ارتش نگاه کنم!!

شنیدم بلافاصله بعد از بازگشت جلسه ی بازخوانی فیلمنامه رو خواهی داشت. چرا اون رو انتخاب کردی؟ شما از این سئوال ها خسته شدید!
• این یک کار کاملا منحصربفرده . اونهایی که LJG رو میشناسند ممکنه احساس کنند که اون یک تصمیم واقعا تازه است. خیلی سنگین نیست، هر چند معنا و اصالت خودش رو داره. از این گذشته اون افسانه ی LJG رو داره که بسختی در کارهای قبلی پیدا میشه. می تونید منتظـــــــــــــــــــــرش بمونید.

کدوم دلیل مهم تر بود؟ فیلمنامه؟ کارگردان؟ نویسنده؟ Shin Minah؟
• همشون، بالاتر از همه من مجذوب تازگی کار شدم.

آیا دلتون برای ســـریــال تنگ نشده؟ چند تا کار معروف که بدلیل رفتن به خدمت از دستشون دادی؟ باید خیلی براتون سخت بوده باشه.
• خیلی خیلی دلم براش تنگ شده. دیدن تمام ســـریــالها زمانیکه من در ارتش بودم خیلی دردناک بود. سپاسگزارم در مورد حس از دست دادنشون و اینکه هر روز *****یله ی بازیگرانی که نقش های فوق العاده ای رو ارائه می دادند تحریک میشدم. حالا که سریالی رو ذخیره دارم خیلی خوشحالم.

آیا به این دریافت درباره ی اینکه نقش مال تو هست یا نه میرسی؟
• نمی دونم فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باید ببینم آیا میخوام چیزی رو از خودم در این کار بذارم وببینم آیا می تونم نقش رو ایفا کنم.

منظـــــــــــــــــــــورت از اینکه بتونی نقش رو ایفا کنی چیه؟
• وقتی فیلمنامه رو دریافت میکنم بنظـــــــــــــــــــــر واقعا سرگرم کننده میاد و موفقیت آمیز. بعد میخوام اون نقش رو در قلبم ایفا کنم ولی گاهی سن خاصی مناسب یک نقش هست. اگر چنین بخشی در کار باشه من نمیتونم با تمام سعیم از عهده اش بر بیام، تعقیبش نمیکنم.

شاید احساس فشار کنید از اینکه این پروژه ی بازگشت شماست. آیا به بهترین کار شما تبدیل خواهد شد؟
• بنظـــــــــــــــــــــر میرسه که سرنوشت بازیگران در دست تماشاگرانه. ایلجیما کاری بود که تحت فشار محدودیت ذهنی و فیزیکیم انجام دادم. پس از اون صدای من گرفت که مجبور شدم برای ورژن DVD دوبله اش کنم. حالا من هراس دارم از اینکه کارگردان Arang and the magistrate بخواد صحنه های اکشن رو در ســـریــالقرار بده. می تونه با عنوان” تکه ای از قلبی گرم یا برگزیده های تاریخی توضیح داده بشه”لی جونکی به عنوان بازیگر برگشته؟ صادقانه بگم، من بسیار عصبی و تحت فشار و ترس هستم. زندگی سخت تقریبا شروع شده. این روزها همه ی فکرم کاره.

خوب غذا می خوری ولی خیلی نمی خوابی. انرژیت رو از کجا میگیری؟ نوشیدنی انرژی زا؟
• Hahahah من نوشابه های انرژی زا رو دوست دارم و یکم بی خوابم. راستش، احساس میکنم زمان خواب خیلی ارزشمنده. وقتی میمیری تا ابد میتونی بخوابی. شاید بخاطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر تنهایی، خوابیدن برام همیشه راحت نیست. من انرژیم رو از تحسین ها می گیرم. با خوشحالی کار میکنم و تمجید و تعریف دریافت میکنم و بعد انرژی میگیرم.

موقع خواب به چی فکر می کنی؟
• فکر میکنم که باید زودتر بخوابم اما خواب کجا هست؟ بعد تخیلات من به هر موضوعی کشیده میشه. خلاصه توجه من همیشه سرگردانه.

من می دیدم که LJG کسیه که وسطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عکس برداری شروع به رقصیدن میکنه، که باعث خنده ی خارجی ها میشد. از صخره ها میپره یا درباره ی هر چیزی شوخی میکنه. حالا بعد از اومدن به کانادا ، فهمیدم که لی جونکی واقعا آدم مطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبوع و دوست داشتنی ایه .
• من فقطـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در حال لذت بردن از آزادی در اون محلم.سعی میکنم این سرخوشی رو از دست ندم. البته ممکنه باعث تعجب غریبه ها بشه ولی من اونو دوست دارم.

English_ Persian Translation by Masi

İmage

منبع

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت نهم

یک مصاحبه با لی جونکی:

گزارشگر:از کدوم دخترها خوشت میاد؟


جونکی:شخصیت پر جاذبه ای داشته باشه


گزارشگر:همین؟فقط شخصیت؟


جونکی:خوب قیافه قشنگی هم داشته باشه بدک نیست(میخنده)


گزارشگر:از کدوم دخترها بدت میاد؟


جونکی:از دخترهای بدگو و شایعه پراکن


گزارشگر:راز پوست بی نظیرت چیه؟


جونکی:رازش اینه که…رازی توش نیست(میخنده)راستش خواب بموقع


گزارشگر:عمل جراحی زیبایی داشتی؟


جونکی:چرا هیچکس باور نمی کنه نداشتم؟ونخواهم داشت؟


گزارشگر:وقت خواب چی می پوشی؟


جونکی:چرا باید وقت خواب چیزی بپوشم؟ :haaa: 


گزارشگرمی خنده :بی شوخی جواب بده


جونکی:منکه شوخی نکردم؟اغلب لخت می خوابم اما اگه چیزی قرار باشه بپوشم تی شرت نه پیژامه :Exi: 


گزارشگر:چطور از استرس خلاص می شی؟


جونکی:با بازی های کامپیوتری!!!


گزارشگر:در چهل درصد فیلم شاه و دلقک گریه کردی…سخت نبود؟


جونکی:نه چون به راحتی می تونم توی حس برم ماهها برای نقش تمرین کردم مثل دخترها عشوه گرانه نگاه می کردم و راه می رفتم و حرف می زدم تا یک سال بعدش هنوز هم وقت نشستن پا روی پا می انداختم!!!!  :laugh:


گزارشگر:سخت ترین جهت بازیگری؟


جونکی:دور از خانواده بودن


گزارشگر:بهترین جهت؟


جونکی:اینکه چیزهایی رو تجربه می کنی که محاله توی عمرت بتونی تجربه کنی


گزارشگر:اگر بازیگر نبودی خواننده می شدی؟


جونکی:محاله…ترجیح می دم تا آخر عمرم بی کار بمونم!!!!


گزارشگر:شماره های ۰ تا ۵ موبایلت کی ها هستند؟


جونکی:۰ بابامه ۱ خونه است ۲ مباشرمه ۳ و ۴ و ۵ دوستام هستند اما چهار ساله گوشی دارم صد بار باهاش زنگ نزدم!!!!!!


گزارشگر:زنگ گوشی ات چیه؟


جونکی:آهنگ سرنوشت فیلم شاه و دلقک.

گزارشگر:به جهان اخرت اعتقاد داری؟


جونکی:هم به جهان آخرت هم به ارواح هم به معجزه!


گزارشگر:اگه چراغ جادو داشتی سه چیزی که از غول می خواستی چی بود؟


جونکی:۱=اینکه به همه طرفدارانم یک چیزی بتونم بدم به همه لااقل یک کادوی کوچیک
۲=زندگی بی نقص و موفقیت آمیزی داشته باشم
۳=خانواده ام همیشه سلامت بمونند

➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹➷➹

قسمت دهم

این ترجمه حرفای  لی جونکی و همبازیش در دخترم Lee dong-wook هستش

ما وارد بحث می شیم با

پسری که با وارد شدن به سربازی لقب “man in country” “man of army” “man of King” رو به خودش گرفته .یه بحث اختصاصی با لی جونکی

LDW سلام

JG سلام من سرباز لی جونکی هستم از ملاقاتتون خوشحالم

DWخیلی ناشی هستی!

JG الان باید لحن صحبتمون مثل موقعی باشه که سرباز هستیم؟

DWراحت باش

JG باشه.. به هر حال تو مافوق حساب می شی

DW اینطوری نگو اینجوری طرفدارا منو نقد می کنن

JG ها .. اره..باشه پس من راحت باشم

DW خب با شنونده ها احوال پرسی کن

JG از با بودن با شما خوشحالم من لی جونکیم مدت طولانیه که به شما سلام نکرده بودم و طرفدارای زیادی وجود داره که می خوام ببینمشون و چون مدت زیادی می گذره از اخرین باری که تو رادیو بودم من خیلی هیجان زده و احساساتی شدم

DW واقعا ؟ زمان زیادی شده؟

JG بله .. خیلی

DW چه مدته؟

JG فکر کنم ۶ ماه پیش بود که داشتم فیلم بازی می کردم

DW پس جونکی بعد ۶ ماه در رادیو ارتشه چه شانس خوبی؟ از تموم شدن اموزش ۱ هفته و نیم می گذره درسته؟

JG اره

DW چطور بود؟چطور تونستی عادت کنی؟

JG  اه …به خاطر مافوق های خوبی که مراقب من هستن

DW کدوم از ما از همه مهربون تریم؟

JGبله ..همشون مهربونن اما تو LDW از همه بهتری

DW درسته

JG ها ها ها

DW شنیدین منو گفت من از همه بهترم

JG از من خوب مراقبت می شه

DW همه می خوان اینکا رو بکنن

 تو قبل از اینجا جمعه در دریم کنسرت با Kim Jae-Won مشارکت داشتی چه احساسی داشتی؟

JG  اونروز من یه نشست اختصاصی هم با تماشاچیا داشتم و مثل مبتدیا داشتم می لرزیدم نمی دونستم به عنوان یه سرباز باید چه رفتاری داشته باشم به هر حال Kim Jae-Won منو راهنمایی کردبنابرین من می تونستم راحت باشم 

DW شاید چون اولین حضورت بود می لرزیدی و این اولین ملاقاتت مستقیم با طرفدارا بعد یه مدت طولانی بود.

JG اره این اولین دیدار مستقیم بود و منم الان سربازم درسته؟ بنابرین من باید مثل یه سرباز ظاهر می شدم  اما وقتی زمانش رسید احساس هیجان زدگی و خوشحالی و دیدن اونها باعث شد ندونم چیکار کنم

DW این مشکل ما سربازهاست ما همیشه نگران و درگیریم ما باید مثل یه عضو ارتشی خودمون رو نشون بدیم برای بیشتر اونا این خیلی سخته من اینو همینجا می گم

JG  این نکته خوبیه برای یاد گرفتن

DW لطفا یاد نگیرین … بی فایده است

 تو با Kim Jae-won بودی طبق یه شایعه وقتی اون داشت می یود روی استیج سربازها بهش دلگرمی دادن

JG اه .. اونها همه ادمهای مهمی هستن طبیعیه که سربازها رو باید دوست داشت

DW بله چون ما سربازیم پس عضو ارتش می شیم چرا همچین سوالی رو نویسنده ها نوشتن؟

صدات یه کم گرفته است و وضع ظاهریت شاید زیاد خوب به نظر نیاد

JG اوایل یه کم سرفه ها شدید بود اما الان دارم بهتر می شم پس ناراحت نباشین

DW طرفدارا نگران نباشین

 این مثل یه مسیر می مونه که همه می رن وقتی من اولین بار رفتم به مرکز اموزشیم چند روز مریض بودم من فقط احساس می کردم شرایط بده . مافوقها می گن همه اینطوری هستن dimamic duo-ssi و Jinwook-ssi و boom همشون همینطوری بودن و بعد جونکی

JG نمی دونم یادته یا نه اما ممکنه مرکز اموزشی سرد بوده باشه؟ درسته؟

DW من اگه بمیرم هم دیگه نباید اونطور سرما بخورم

JG جایی که من بودم خیلی گرد و خاک بود 

DW درسته منم همونجا بودم گروه سی

JG اره من یه عالمه شایعه شنیدم تو خیلی اونجا خوب بوودی اما چون من از تو سرسخت تر بودم سرماخوردگیم زودتر خوب شد اما اون اوایلش هر روزش ترسناک تر و سخت تر از روز قبلش بود

DW درسته نمی خواد ناراحت باشی ما ازت مراقبت می کنیم تا سرماخوردگیت خوب بشه

JG لطفا برای من هر روز دارو بیار

DW می فهمم  .. من به تو اجازه می دم دارو داشته باشی و بخوابی

ترجمه با : پریا(Leejunkifans.blogfa.com)

9 دیدگاه

  1. خیلی از این قسمت خوشم اومد باز هم بزارین

  2. جال بود
    مرسی که مصاحبه های گذشته اش رو گذاشتید

    راستی چرا در طول سال فقط یه با. میتونه خانوادش رو ببینه ؟!

    مرسی بابت ترجمه

  3. مرسی واقعا عالی بود :rose: …دستت درد نکنه بازم از اینجور مصاحبه ها بذار…! :ghalb:

  4. :h15: :kk: :kk: :kk: :kk: :kk: :kk: :kk: :kk: :kk: :kk:

پاسخ دادن به Elmira لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *